يک شيار 143 ديگر
فيلم «شيار »143 روايت مادر شهيدي است به نام «الفت » که
تنها دلخوشي اش راديويي است براي شنيدن نامي از پسرش.
حالا يک الفت واقعي پيدا شده؛ مادري که ۳۲ سال چهره پسرش
را نديده و در تمام اين سا لها با ياد و خاطرات او زندگي کرده است.
آخرين صحن هاي که از او در قاب نگاهش نقش بسته چهره خندان و
مهرباني بود که عزم رفتن داشت. چاره اي نداشت جز اينکه ميوه
دلش را که بار سفر بسته بود در آغوش دعاي خير مادرانه اش جاي
دهد و با اشک چشم او را در مسيري بي بازگشت بدرقه کند.
در اين سا لها هيچ خبري از شهادت يا اسارت پسرش نشد و
همين هم باعث ميشود که او نااميد نشود. ديگران متعجب
نگاهش ميكردند وقتي او هنوز بعد از 32 سال با اشتياق راديو
را به گوشش مي چسباند تا شايد ردي، نشاني يا نامي از فرزندش
بشنود. خيلي ها مسخره اش ميکردند و خيلي هاي ديگر برايش دل
مي سوزاندند، اما او منتظر بود، چشم انتظار خبري از دردانه اش آن
هم از طريق امواج راديو، تا اينکه اين انتظار 32 ساله به سر آمد و
چشمان کم سو و دستان لرزان اين مادر لامردي به تابوت پسرش
شهيد قنبر اسدپور رسيد. ديدن تابوت فرزند بعد از گذشت سه دهه،
وجود آشفته اش را آرام کرد.
پريشاني، آشفتگي و انتظار واژه هايي بودند که راديوي قديمي اين
مادر خوب مي فهميد.